پژوهشگر: جمشید معظمی




 

ظهور و افول دولت عباسیان

پس از شهادت امام علی ابن ابیطالب (ع) در سال ۴۰ هجری و واگذاری خلافت توسط امام حسن مجتبی در همان سال عملا بنی هاشم از صحنه سیاسی کشور اسلامی حذف گردیده و به حزب مخالف حکومت تبدیل شدند.
بنی هاشم به دو گروه عمده عباسیان و علویان تبدیل می شده است که پس از شهادت امام حسین(ع) در سال ۶۱ هجری افتراق بین دیدگاه و رویکرد بنی هاشم عمق و شدت بیشتری پیدا کرد.
علویان به شدت به دنبال مبارزه با حکومت اموی در همه ابعاد بودند هم در بعد فرهنگی که این شیوه و سیره توسط امام سجاد(ع) و سایر ائمه دنبال می شد و هم در بعد نظامی قیام های علویان مثل قیام زیدبن علی و فرزندش تداوم داشت ولی عباسیان بنا به وصیت عبدالله بن عباس به فرزندش علی، باید دو کار را وجهه همت می کردند:
۱) هجرت از حجاز
۲) برحذر بودن از قیام های علویان.
از این رو علی بن عبدالله بن عباس حجاز را ترک کرده و به دهکده ای دور افتاده ولی پر اهمیت در جنوب شام، سر راه مدینه به شام و مصر نقل مکان کرد و با دور کردن اقامتگاهش از منطقه سکونت علویان راه و روش سیاسی و اعتقادی خود را نیز از آنان جدا کرد. او از یک سو با پیوستن به امویان از لحاظ سیاسی امنیت آینده خود و فرزندانش را تامین کرد و از سوی دیگر در محلی اقامت کرد که از هر گونه قیامی دور بود و به ظاهر زندگی آرامی را در پیش گرفت اما در واقع و پس از مرگ ابوهاشم رهبری اولین سازمان سری و بزرگ تبلیغی در تاریخ اسلام را به دست گرفت. از نظر امویان صاحب قدرت تنها نیروی معارض علویان بود و تنها منطقه آشوب خیز عراق و شهر کوفه پس از آنکه ابوهاشم به هنگام بیماری و براساس روابط صمیمانه ابن عباس و فرزندانش محمد حنیفه و فرزندانش، محمدبن علی بن عبدالله را جانشین خود قرار داد، عباسیان او را امام واجب الاطاعه خود دانستند و راه خود را کاملا از علویان جدا و تلاش خود را برای دستیابی به حکومت آغاز کردند.(۱) پس از مرگ ابوهاشم و بنا بر وصیت او پیروانش به عباسیان پیوستند و سازمان تبلیغات سری وی با تمام برنامه ها و اعضایش به خدمت آنان درآمد.
در این دوره که از ۱۰۰ تا ۱۳۲ هجری ادامه یافت، عباسیان با تمام توان نیروهای منظم و بزرگ تبلیغی خود را به کار گرفتند و اندیشه خود را در خراسان گسترش دادند و حجاز و عراق را به عنوان حوزه نفوذ علویان رها کردند. عباسیان تبلیغات خود را در نهایت احتیاط انجام می دادند و آن را از همه کس حتی فرزندان خود پوشیده می داشتند. محمدبن علی بن عبدالله وقتی با علویان ملاقات می کرد انگار از همه چیز بی خبر و منتظر اقدامی از سوی علویان بود. در این مدت علویان نیز در عوض عباسیان در حجاز عراق و خراسان علیه امویان تبلیغ می کردند. پس از شهادت امام حسین(ع) یکپارچگی علویان نیز از میان رفت.
این جدایی تا پیش از سال صدم هجری محسوس نیست ولی پس از آن و به ویژه از سال ۱۲۰ هجری به بعد محمدبن عبدالله مشهور به نفس زکیه، دعوتگران خود را به حجاز عراق و خراسان فرستاد تا مردم او را به او بخوانند. پیش از او و هم زمان با وی نیز شماری از شیعیان امامیه در خراسان مردم را به ائمه شیعه دعوت می کردند، بنا بر آنچه از منابع برمی آید؛ بین سال های ۱۱۰ تا ۱۳۲ هجری سه نیروی هاشمی علیه امویان فعالیت می کردند. علویان فاطمی (زید و یحیی) به قیام هایی علیه امویان دست زدند که عباسیان به شدت از آنها دوری می کردند. بنا بر دستورالعمل ابن عباس، عباسیان باید از تمام حرکت ها و قیام های علویان دوری می جستند(۲) وقتی محمدبن علی بن عبدالله، دعوتگر خویش را به خراسان اعزام کرد، به وی سفارش نمود که از شخصی به نام غالب و یارانش که در نیشابور مردم را به محمدبن علی بن حسین دعوت می کنند، دوری کند.
وی آنان را فتنه جو خواند و از آنها بیزاری جست. هنگامی که زیدبن علی از کوفیان بیعت می گرفت، داودبن علی، برادر محمدبن علی بن عبدالله همراه او بود. چون هنگام قیام فرا رسید کوفه را ترک کرده و به مدینه رفت محمدبن علی بن عبدالله نیز طی فرمانی از پیروان کوفی اش خواست تا از هرگونه دخالتی در این قیام پرهیز کنند(ع)(۳) پیروان او نیز به هنگام قیام زید کوفه را ترک کردند و به حیره رفتند و وقتی به کوفه بازگشتند که زید بردار شده بود و شهر آرام گرفته و فتنه پایانی بود.(۴) دستورالعمل بعدی از حرکت ها و قیام های علویان همه جا به کار بسته می شد. در قیام یحیی بن زید نیز از سوی امام عباسی فرمانی مبنی بر دوری پیروانش از یحیی و یارانش صادر شد.(۵) بکر بن ماهان رییس سازمان دعوت عباسی در کوفه، خود حامل این پیام برای شیعیان عباسی در خراسان بود و نزدیک بود به اتهام همکاری با یحیی و دعوت برای او گرفتار شود.
گزارش منابع حاکی از آن است بعد از صلح امام حسن خاندان عباسی در هیچ یک از قیام های ضد اموی شرکت نکردند و به ویژه شدیدا از قیام های علویان دوری می جستند ولی از این قیام ها بهترین بهره برداری را می کردند. مثلا شهادت زید در کوفه و فرزندش یحیی در خراسان که موجبات هیجان مردم را فراهم می آورد سبب شد تا شمار زیادی از مردم به دعوت عباسی بپیوندند و به تعبیر یعقوبی بعد از شهادت زید، شیعیان خراسان به جنبش آمدند و پیروان و هواخواهانشان زیاد شد، داعیان ظاهر شدند خواب دیده شد و کتاب های پیشگویی بر زبان ها افتاد.(۶)پس از آنکه ابومسلم خراسانی توانست به رهبری موده یا سیاه جامگان نصربن سیار عامل اموی را در خراسان شکست دهد و به همراه نیروهایش که عمدتا خراسانیان بودند به سمت مرکز حکومت خلافت پیشروی نماید، در سال ۱۳۲ موفق شد در زاب دجله مروان بن محمد را شکست دهد. عباسیان پس از ورود نیروهای خراسانی به عراق و کوفه از مخفیگاه شان در حمیمه بیرون آمده و در کوفه به نام ابوالعباس سفاح خطبه خواندند و از این به بعد دوران حکومت ۵۲۴ ساله عباسی آغاز می شود. تقسیم تاریخ حکومت عباسی که نزدیک به ۵۲۴ سال (۱۳۲ تا ۶۵۶ هجری قمری را) دربرمی گیرد حکومت ایشان با ابوالعباس سفاح آغاز شد و با مرگ مستعصم و به دست مغول از بین رفت. این فاصله زمانی به لحاظ نیروی حکومت و خلافت یک دست نبوده است. مورخان حکومت عباسی را براساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به چهار عصر تقسیم کرده اند؛عصر اول: دوران نیرومندی گسترش و شکوفایی (۱۳۲ تا ۲۳۲ق) عصر دوم: دوران نفوذ ترکان (۲۳۲ تا ۳۳۴ق) ، عصر سوم: دوران نفوذ آل بویه ایرانی (۳۳۴ تا ۴۴۷ق) و عصر چهارم: دوران نفوذ سلجوقیان ترک (۴۴۷ تا ۶۵۶ق) .
دوران اول از سال ۱۳۲ شروع و در سال ۲۳۲ پایان می پذیرد که با خلافت ابوالعباس سفاح آغاز شده است و با خلافت واثق پایان می پذیرد. ویژگی آن نیروی خلافت و استقلال کامل آن و متمرکز کردن نیروهای بالای حکومت در دست خلفاست که از نیروی شخصی سیاسی و اداری فوق العاده ای برخوردار بودند. و از خلال آن توانستند یکپارچگی حکومت را حفظ کرد و آشوب ها و شورش هایی را که ایجاد می شد سرکوب کنند.
در این دوره ایرانیان از جایگاهی برجسته در حکومت برخوردار شدند. نفوذ گسترده ایشان تاثیری مهم در هدایت سیاست های حکومت داشت به گونه ای که حتی بر دستگاه اداری و نظامی در بغداد و مناطق تحت نفوذ آنها چیره شدند و فرماندهی سپاه و مقام های اداری مهم مانند وزارت دبیری و استانداری دیگر مناطق را عهده دار شدند.(۷)
نفوذ خاندان برمکی که از خاندان های ایرانی اصیل از منطقه بلخ بودند، آوازه و شهرت آنها تمامی آفاق کشورهای اسلامی را پر کرده بود به طوری که حتی ثروت و قدرت آنان از خلیفه هم بیشتر شده بود و همین امر موجبات خشم خلیفه بر آنان را فراهم کرد.
افراد سپاه ابزاری مطیع در دست خلیفه بودند. این دوران با پایان عهد خلفایی که خودشان سپاه را فرماندهی می کردند و در بحبوحه های مرگ بار فرو رفته، و به خواهش های فرساینده ناز و نعمت گردن نمی نهادند سپری شد و همه خلفای این دوران برجسته بودند.
بنیانگذار خلافت عباسی و اولین خلیفه این دوران ابوالعباس سفاح بود که دستور قتل عام و ویران کردن قبور بنی امیه را صادر کرد دومین خلیفه این دوران منصور دوانیقی است که مردی بود بسیار سفاک و خونریز که توانست دستگاه خلافت عباسی را استوار و برقرار سازد. او ضمن سرکوب مدعیان خلافت تمام مخالفان آن را از میان برداشت. قتل ابومسلم خراسانی و از بین بردن عمویش که مدعی خلافت بود و نابودی ولیعهدش عیسی بن موسی و نصب فرزندش مهدی به عنوان جانشین او و سرکوب و منکوب علویان و سادات بنی حسن از جمله محمدبن حسن معروف به نفس زکیه و برادرش ابراهیم بن حسن که پس از پیروزی بر آنان خود را منصور نامید. پس از او فرزندش مهدی به قدرت رسید و مدت ۱۲ سال حکومت کرد. او شهر رصافه را در کنار بغداد بنا کرد و در طول حکومت اش مقداری در مورد علویان با تساهل و مدارا برخورد کرد. پس از او فرزندش هارون به قدرت رسید که به کیش آل عباس معروف و مشهور بود. در دوران او گستره خلافت عباسی بر تمام آفاق کشورهای اسلامی حاکم بود و از شمال آفریقا تا کاشغر در مرزهای چین را شامل می شد.
دوران اقتدار آل عباس در زمان او محقق شد. پس از مرگ هارون عملا این اقتدار رو به کاهش نهاد.
به علت همین اقتدار و شکوه، برخی از پادشاهان اروپایی مشتاق و متمایل به برقراری رابطه با او شدند.
عصر او عصر ناز و نعمت تمدن بود. در دوران حاکمیت رشید بیت الحکم توسط برمکیان در بغداد تاسیس شد که در آن حکما و دانشمندان و علما را جمع می کردند. عصر رشید دوران طلایی حکومت عباسی محسوب می شود. در دوران او حکومت عباسی به جایی رسید که مرکز تجارت جهانی و کعبه آمال همه، علم و ادب شده بود. بعد از او بین دو فرزندش امین و مامون درگیری نظامی پیش آمد که منجر به پیروزی مامون بر امین گردید. مامون که خلیفه ای دانش دوست بود از علما و دانشمندان بسیار تجلیل می کرد. از اتفاقات دوران خلافت مامون ولایتعهدی امام علی بن موسی الرضا (ع) بود که مامون بنابر سیاست خاص خود برای جلب حمایت علویان و از میان بردن محبوبیت مردمی رضای آل محمد اقدام به این کار کرد. پس از او محمد معتصم برادرش به قدرت رسید. او با شدت عمل با علویان رفتار می کرد ومدت هشت سال و هشت ماه حکومت کرد. پس از او فرزندش هارون واثق به قدرت رسید و مدت شش سال حکومت کرد با پایان حکومت اش که با مرگش صورت گرفت، عملا دوره اول خلافت عباسی به پایان رسید و دوره دوم خلافت آغاز شد که با حکومت ابوجعفر متوکل آغاز شده بود.
عصر دوم عباسی در بسیاری از مظاهرش با دوران اول آن اختلاف دارد. ویژگی دوران اول نیرومندی خلافت و متمرکز کردن قدرت در دست خلفایی بود که به مهارت سیاسی و شخصیت نیرومند توصیف می شدند. آنان توانستند روابط مستحکم با مردمانی را که در فاصله آماده سازی انقلاب پشتیبان آنها بودند حفظ کنند؛ همان گونه که توانایی بی نظیری در جلوگیری از عناصر شورش و کسانی که به نفوذ و قدرت چشم داشتند به استثنای آنچه در اندلس و برخی از مناطق شمال آفریقا روی داد از خود نشان دادند و توانستند نوعی توازن میان گرایش های مختلف سیاسی که بعد از برپایی حکومت پدیدار شد به وجود آورند.
این پدیده ها در دوران دوم عباسی هنگامی که حکومت از مرکزیت نداشتن در نظام حکومتی تبدیل شد، تغییر کرد و حکومت های جداگانه مستقلی که استقلال کامل یا کمی با اعتراف به قدرت معنوی سلطان داشتند، به وجود آمد. مردمی جدید به جامعه اسلامی وارد شدند و توانستند به حکمرانی برسند و خلفا زیر نفوذشان قرار گرفتند. این مساله به کاهش نقش سیاسی آنان منجر شد، برایشان احترامی را که اسلاف شان یعنی خلفای عصر اول عباسی از آن برخوردار بودند از دست دادند. (۸)
پیداست که عامل این دگرگونی ریشه در اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ویژه ای دارد که حکومت عباسی در عصر اول عباسی در آن زیست و با خود بذرهای جدایی را حمل کرد. از قرن دوم قمری ساحت حکومت بسیار گسترش یافت تا حدی که اداره کردن آن از مرکز خلافت ناممکن شد و آن از سویی به علت ناسازگاری و وجود نداشتن تناسب این تحول و مسایل انتقال با آن گسترش و از سوی دیگر در نتیجه رشد آگاهی نژادی بود.
در مقابل این واقعیت، حکومت به پیروی از سیاستی متضاد روی آمده که بر تجزیه متمرکز بود هارون الرشید حکومت را میان دو پسرش امین و مامون تقسیم کرد.

بخش اول: شامل شهرهای بزرگ مغرب عربی و بخش دوم مشرق بود.

سیاست دو پدیده متناقض را در پی داشت: پدیده ای که به متمرکزکردن قدرت و ابقای یکپارچگی کوشید و پدیده ای که برای جدایی منطقه ای به کار می کرد و از اوضاع آشفته اجتماعی – سیاسی مردم برای رسیدن به این جدایی بهره می برد. این کار به پیروزی گرایش جدایی خواهانه ای منجر شد که زمینه را برای برپایی حکومت های مستقل فراهم آورد. افزون بر آن، حکومت عباسی از آغاز پیدایش بذرهای این جدایی را با خود حمل کرد. آن هنگامی که مردم غیرعرب برای رسیدن به اصل برابری کامل با عرب، براساس احکام شریعت اسلامی – بعد از آن در زمان گذشته از آن محروم شده بودند – چشم دوختند. خلافت عباسی برای اجرای این خواسته کار کرد که به تقویت روح شعوبی گری نزد مردم غیرعرب منجر شد و آنان را به ایجاد حکومت های جدایی طلب نژادپرستانه وا داشت اما همزمان دوستی با مقام خلافت را حفظ کرده. قدرت معنوی خلیفه را به رسمیت شناختند، بنابراین در پشت خواسته این مردم برای اجرای اصل برابری هدف سیاسی پنهان شده بود. شیوه حکمرانی در استان های دور در چیره شدن گرایش جدایی طلبانه نقش داشت. خلفای بنی عباس به ویژه بعد از بالاگرفتن نفوذ ترکان، برخی از فرماندهانشان را به عنوان حاکم این مناطق تعیین و همزمان در نظارت و ارزیابی آنان کوتاهی کردند و به علت هرج و مرج حاکم در اداره مرکزی این فرماندهان وکلایی را به جای خود اداره این مناطق به نام ایشان تعبیه کردند تا حافظ منافع آنان در پایتخت باشد. این وکلا در برنامه ریزی عالی سیاسی برای حکومت شرکت می کردند؛ در توطئه دست داشتند و از زندگی در دربار برخوردار بودند.
طبیعی است در این اوضاع منحط وکلا برای جمع آوری مال جهت راضی کردن خلفا و فرماندهان و حتی خودشان بکوشند؛ بنابراین مالیات ها را افزایش می دادند و در گرفتن آن سخت گیری کردند تا بر مردم ستم شد؛ مردم انتظار کسی را می کشیدند که از این ستم حاکم بر آنها بکاهد و اوضاع اقتصادی شان را سامان دهد، هنگامی که مردی نیرومند در یکی از استان ها پیدا می شد و از این اوضاع نابسامان برای ضربه زدن به اوضاع اقتصادی – اجتماعی بهره می برد، مردم گردش جمع می شدند و او اعلام جدایی می کرد. (۹) اول دوران دوم متوکل به قدرت رسید. او فردی بی رحم، خشن و دشمن سرسخت علویان بود و کسی بود که دستور تخریب قبور شهدای کربلا را صادر کرد و در ملأ عام به سب و لعن امیرالمومنین و حضرت زهرا(س) می پرداخت. سرانجام توسط فرزندش به همراه وزیرش فتح بن خاقان به قتل رسید. پس از او منتصر به قدرت رسید که پس از متوکل تا حدودی اوضاع جامعه اسلامی بهتر شد و تساهل و مدارای بیشتری با مخالفان دستگاه خلافت صورت می گرفت. پس از منتصر ۱۲ خلیفه به ترتیب به قدرت رسیدند که عملا دستگاه خلافت تحت سلطه و سیطره ترکان قرار داشت. در این رابطه سلسله های ایرانی نیز در جامعه اسلامی ایرانی شکل گرفته بودند، سلسله هایی چون طاهریان، صفاریان، زیاریان، غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان و سامانیان. اینها با اتکا به مقام معنوی خلافت در عمل حکومت های مستقلی را تشکیل داده بودند و بر مردم حکومت می کردند.
سلطان محمود غزنوی سال ها با کسب مجوز شرعی از دستگاه خلافت به حکومت اش ادامه داد و به کرات به هند لشگر کشید که البته در این رابطه دو هدف مهم و اساسی را تعقیب می کرد. اولا: کسب غنایم جنگی برای ارتش عظیم و قدرتمندش و تامین هزینه های آن، ثانیا: سرکوب شیعیان اسماعیله در مولتان هند که هر دو هدف مورد تایید خلفای عباسی بودند. مبارزه با شیعیان فاطمی مصر که خود را مدعی مقام خلافت در جهان اسلام تلقی می کردند نیز از هدف های راهبردی دستگاه خلافت عباسی در عصر دوم حکومت شان محسوب می شده است. عصر سوم عباسی با خلافت ابوالقاسم عبدالله متکفی آغاز می شود که مجموعا پنج خلیفه در این عصر خلافت کردند. در عصر دوم حکومت شیعه آل بویه نضج گرفته و بالیده شدند و عملا دستگاه خلافت عباسی را به صورت عنصر بی خاصیتی درآوردند که هیچ گونه عنان و اختیاری از خود نداشت. آنان اجرای مراسم و شعایر شیعی را در شهر بغداد رایج ساختند و تبلیغات دامنه داری برای ترویج تشیع در بغداد و مناطق عراق عرب انجام دادند. البته معزالدوله بویه ای پس از ورود به بغداد قصد داشت که زمام امور را در آنجا به دست گرفته و حکومت عباسی را ساقط کند و خلافتی شیعی ایجاد کند و یکی از رهبران شیعه زیدی را برای این کار انتخاب کرده بود که با مخالفت علمای شیعه امامیه از این موضوع صرف نظر کرد.
البته در دوره آل بویه ثبات سیاسی نسبی از جهت مدت حکومت خلفا حاکم شد. خلفا قبل از اینکه برکنار شوند مدت طولانی حکومت می کردند؛ شاید این مساله ناشی از آن بوده که امیرالامرایی آل بویه آن را ایجاد کردند همه لوازم حکومتی را در برداشت و در سایه آن آزادانه در عراق رفتار می کردند. در مقابل نفوذ محدود خلیفه ادامه می یافت که فقط نامی داشت و چیزی از زمام امور را به دست نداشت که کسی بتواند با او در آن خصوص منازعه کند و کار خلیفه به ویژگی قانونی بخشیدن به کارهای آنان محدود می شد.(۱۰) عصر چهارم عباسی با خلافت ابوجعفر عبدالله قائم آغاز شده است که در طی این دوران دوازده خلیفه حکومت کردند. این دوره را دوره نفوذ ترکان سلجوقیان بر خلافت عباسی اعلام کرده اند. با قیام سلجوقیان ترک عصر جدید مهمی در تاریخ خلافت و اسلام پدیدار شد؛ هنگامی که آنان در آغاز قرن یازدهم میلادی ظهور کردند خلیفه چیزی از قدرت خلافت حقیقی برخوردار نبودند و حکومت عباسی تکه تکه شده بود. کار امویان در اندلس و همچنین فاطمیان شیعه در مصر و شمال آفریقا استقرار یافت که برای بغداد راهی جز غلبه بر شوکت همه اینها باقی نماند.
طغرل بیک پس از ورود به بغداد سیزده ماه در آنجا ماند و در آن مدت جهت تقویت نفوذ سلجوقیان در پایتخت خلافت و استحکام پیوند سلاجقه با خلیفه کوشید البته با ازدواج خلیفه قائم با برادرزاده طغرل بیگ پیوندی بین دستگاه خلافت و سلسله سلجوقی ایجاد شد. پس از سقوط حکومت سلجوقی و به قدرت رسیدن خوارزمشاهیان بار دیگر روابط بین آنها و خلافت عباسی تیره شد بنابراین خلفای عباسی یکی از عوامل تحریک مغولان برای حمله به ایران بودند که البته بعدها خود آنها نیز دچار فتنه مغول شدند. هولاکوخان مغول برای رسیدن به مناطق غربی جهان اسلام نقشه ای نظامی طراحی کرده بود که لازمه اش نخست پیروزی بر اسماعیلیه و در مرحله دوم سقوط بغداد و خلافت عباسی بود. اوضاع شهر بغداد در آن روزگار بسیار بد بود. خلیفه عباسی مستعصم به جدی نبودن در اداره کارهای مردم شهره بودند. (۱۱ )
هولاکوخان مغول از خلیفه درخواست کرد که در سرکوبی اسماعیله او را یاری دهد که مقام خلافت عباسی از این کار استنکاف ورزیدند. هنگامی که هولاکوخان از کار اسماعیله فراغت یافت نامه ای سرزنش آمیز به مستعصم نوشت.
بعد از ورود مغولان به بغداد بساط دستگاه خلافت درهم پیچیده شد. در دوران حکومت عباسی جهان اسلام از نظر علمی رشد زیادی پیدا کرد به دلیل این خلفای عباسی از وزرا و کارگزاران ایرانی در حکومت شان بهره گرفتند. ایرانیان در علم دوستی و دانش اندوزی را تبلیغ، ترویج و حمایت می کردند.
رشد و بالش فرقه اسماعیله حکومت فاطمیان مصر و حکومت های شیعی در شمال ایران در دوران های مختلف خلافت عباسی اتفاق افتاد. پس از سقوط خلافت عباسی تا تشکیل حکومت عثمانی هیچ گونه دستگاه خلافتی تشکیل نشد.
منبع:آفتاب
http://www.aftabir.com